کانال تلگرام رمانکده سارا @LoveSara

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال 🍃رُمـانــڪدهـ ســارا🌧

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

🐬 پاPart39 39
#Part39

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

اهمیت ندادم و گاز بزرگی به تکه ی مثلثی پیتزا زدم . نمی دونستم برای پایین رفتن بغضم کافیه یا باید کل جعبه رو قورت بدم .... آیدا خودش فهمید و بحث رو عوض کرد : من از پسر کناریه این الدنگ خوشم اومده بود . آیدین اشاره کرد سمت پسره گفت اینه من چه می دونستم ؟ دو نفر کنار هم بودن ...
ـ تو امین رو ندیدی اونم تو رو ندیده ، این چه مدل خواستگاریه ؟
ـ چه می دونم ... باباش و بابام برامون لقمه گرفتن ...
ـ امین بد نبود ....
ـ آره ... از بَد یه چیزی اونور تر بود !
*
باز هوا تاریک شده بود و من برای نرفتن به خونه حتی ترجمه های مینو برای شرکت های طرف قرار داد توی انگلیس رو هم گرفته بودم . بدنم درد می کرد و چشم هام خواب میرفت انگار .... خیالم راحت بود که به جز نگهبان کسی توی شرکت نمونده بود .
کیفم رو از کشو بیرون کشیدم و بسته ی سفید رنگ چند گرمی مونده از بسته ای که فرزاد دفعه ی پیش داده بود برای رفع خماری در آورده و روی میز گذاشتم ... به شناسنامه م که کنار کیفم روی زمین افتاد هم اهمیت ندادم ... خمارتر از این حرفا بودم که بخوام خم بشم و از روی زمین برش دارم ...
جلد قرمز رنگش جلو چشمم محو بود تقریبا ... هربار Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواستم مواد مصرف کنم دلÙLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part39
بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: