مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart53 53
#Part53
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
روی مبل تک Ù†Ùره ای کنار مادرم نشستم . تمام مدت نگام به سرامیک ک٠سالن پذیرایی بود Ùˆ نگاهه پیر مرد اعصابم رو به هم Ù…ÛŒ ریخت . رشته ÛŒ کلام رو پیر مرد به دست گرÙت : خب Øمید جان شرایط من رو Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ دونین این خانوم دختر بزرگم هستن Ùˆ ایشون هم همسرش ØŒ این اقا هم پسرم هستن ایشون هم عروسم ...
در Øال معرÙÛŒ اعضای خانواده Ø´ بود Ùˆ من سرم پایین بود . علاقه ای به دونستن نسبتا نداشتم . با خودم Ùکر Ù…ÛŒ کردم Ú©Ù‡ خودم رو از بین ببرم ... Ùکر Ù…ÛŒ کردم Ùرار کنم ... Ùکر Ù…ÛŒ کردم .... انتهای همه ÛŒ این راه ها به مقصر بودنم ختم Ù…ÛŒ شد ØŒ به این Ú©Ù‡ هرچی Ùرزاد راجع به من Øر٠زده بود راست بوده Ùˆ کسی Ú©Ú©Ø´ هم نمی گزید از بودن یا نبودنه من !
پیرمرد Ù€ من 65 سالمه Ùˆ خونه زندگی خوبی دارم . برای شروع ویلای دماوندی Ú©Ù‡ خودتون اخر این ماه قراره برای مساÙرت برین رو به نام آذین جان Ù…ÛŒ کنم Ùˆ ماه عسل هم ونکوور کانادا Ù…ÛŒ ریم . همونجا هم هرنوع جشن با هر نوع سÙارشاتی Ú©Ù‡ آذین جان بگن انجام Ù…ÛŒ شه . به عنوان کادوی اولین دیدارمون هم به ایشون یه بی ام وه ÛŒ Ú©LoveSara 💋✨