مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart60 60
#Part60
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
سرÙÙ‡ های خشکم امونم رو بریده بود . به زØمت Ú¯Ùتم : خوب شد Ú©Ù‡ ... Ú©Ù‡ منم هستم ... تنهایی اینجا بودی ... اون بیرون .. بیرون دق Ù…ÛŒ کردم ... Ú†Ù‡ ÙÙ€ ... Ùرقی داشت ØŸ!
سرش رو خم کرد Ùˆ پیشانیش رو روی زانوهای خم شده ÛŒ من گذاشت Ùˆ Ú¯Ùت : همه Ú†ÛŒ رو خراب کردم ... خوده لعنتیم همه Ú†ÛŒ رو خراب کردم ...
Ù€ جای جÙتمون خوشبخت شو ....
تØملم تموم شد Ùˆ چشمام بسته شدند . صداها رو Ù…ÛŒ شنیدم Ùˆ نمی خواستم چشم باز کنم . دلم رو به مرگ خوش کرده بودم . مرگ هم انگار از من Ùراری بود ... قطره اشکم از شقیقه Ù… راه گرÙت Ùˆ به گوشم رسید . چشم هام هنوز بسته بود . این بار برای نمردنم گریه Ù…ÛŒ کردم ØŒ همه ÛŒ زندگی من مسخره بود .
ـ باز کن چشماتو ...
صدای کیهان دقیقا از کنارم به گوشم Ù…ÛŒ رسید Ú©Ù‡ چشم باز کردم . روی مبل سه Ù†Ùره ای دراز کشیده بودم ØŒ شبیه بیمارسØLoveSara 💋✨