مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart66 66
#Part66
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
تند تند Ù†Ùس کشید Ùˆ رگ گردنش برآمده شده Ùˆ گوش هاش سرخ شده بودن . از جا بلند شد Ùˆ منم مضطرب بلند شدم Ùˆ مقابلش ایستادم : آروم باش کیهان ØŒ آروم باش تو رو خدا .... غلط کردم من ...
سÙیدی چشماش سرخ تر شد Ùˆ راه Ù…ÛŒ رÙت Ùˆ آروم انگار با خودش Øر٠می زد : آذین با مرده غریبه ØŸ Ù…Ú¯Ù‡ Ù…ÛŒ شه ØŸ
عصبی خندید : اونم آذین ... معتاده الان ... چی گذشته این مدت خدا ؟ ....
یک دÙعه ایستاد Ùˆ گلدون روی عسلی رو برداشت Ùˆ سمت تابلوی سه تیکه ÛŒ اسب های سیاه Ùˆ سÙید دیوار پرت کرد Ùˆ عربده کشید : خداااا ....
صدای شکستن شیشه ها اتاق رو برداشت . جلو رÙته Ùˆ پیراهنش رو از روی سینه Ú†Ù†Ú¯ زدم Ùˆ التماس وار Ú¯Ùتم : کیهان آروم بگیر ...
بالا پایین رÙتن Ù‚Ùسه ÛŒ سینه Ø´ رو Øس کردم . زل زد به چشمای بارونیم Ùˆ بدتر Ùریاد کشید : نریز این لامصبا رو آذین ... نریز Ù…ÛŒ Ú¯Ù… تا گردنت رو نشکستم !
پیراهنش رو رها کرده و با آستین مانتوم اشکام رو پاک کردم : چشم .. هرچی تو بگی ، آروم بLoveSara 💋✨