مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart72 72
#Part72
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
هیس ... آیدین ... آیدین تو رو خدا یواش ...
آیدین Ù€ ولم Ú©Ù† بذار این سلیطه رو لهش کنم .... ول Ú©Ù† Ú¯Ùتم ...
قدمی به عقب برداشتم . ترسیده بودم . دعا Ù…ÛŒ کردم مژده برخلا٠نÙرتی Ú©Ù‡ از من داره مانع جلو اومدن آیدین بشه .
مژده ـ به خدا زشته ، مهمون داریم ... آیدین لعنتی ساکت باش صدات می ره تو ...
همین موقع بود Ú©Ù‡ کسی از ساختمون بیرون اومد Ùˆ آیدین با همون نگاه آتیشیش به من خیره بود . مژده با دلواپسی از آیدین Ùاصله گرÙت Ùˆ من هنوز Ù…ÛŒ ترسیدم . مرد کنار آیدین رسید . امین بود .
ـ عه ... تو چرا همچین شدی ؟
آیدین ـ هیچی ... من خوبم ... خوبم ...
مژده از اونا Ùاصله گرÙت Ùˆ کنار من ایستاد Ùˆ زیر لب Ú¯Ùت : زود برو تا گند نزدی به آبرومون ...
امÛLoveSara 💋✨