مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاØPart117117
#Part117
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
Ùقط نگاش Ù…ÛŒ کردم . زبونم بند اومده بود انگار ... لبخند کجی زد Ùˆ جلو اومد ØŒ یه قدمیم ایستاد Ùˆ من ناچارا سرم رو برای دیدنش بلند کردم Ú©Ù‡ Ú¯Ùت : Øسه من اجاق گاز آشپزیت توی آشپزخونه ت نیست Ú©Ù‡ زیرش رو Ú©Ù… Ùˆ زیاد Ú©Ù†ÛŒ بگی سَر نره .... دوست داشتنم Ú©Ù‡ دیگه دسته خودمه . هیچ رقمه به هیشکی ربط نداره ...
Ùاصله گرÙت Ùˆ رÙت . رÙت Ùˆ Ù†Ùهمید Ú©Ù‡ من چقدر بعد از اون خیره ÛŒ جای خالیش بودم . Ù†Ùهمید Ú©Ù‡ دستم رو روی لبم گذاشتم لمسش کردم .... شاید Ù…ÛŒ شد این Ù„Øظه رو جزء بهترین Ù„Øظه های زندگیم ثبت کرد . رعد Ùˆ برق اومد Ùˆ من زل زدم به آسمون .... اینبار از ته دلم از خدا خواستم کیهان ØالاØالاها Ù†Ùهمه Ú©Ù‡ منو برای برزو لقمه گرÙتن ... کیهان نابود Ù…ÛŒ شد !
*
ـ پرنیا دو دقه آروم بگیر الان مامان میاد ... خدایا منو بکش از دست اینا ...
به خودم جرات دادم Ùˆ به سمتش رÙتم : Ù…ÛŒ ... Ù…ÛŒ شه من بگیرمش ØŸ
مادر کیهان از خدا خواسته پرنیا رو به سمتم گرÙت : والا اگه بگیریش مدیوLoveSara 💋✨