کانال تلگرام رمانکده سارا @LoveSara

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

ï·½

هر چه داریم از اوست ...

🍃 بزرگترین کانال رمان و داستان تلگرام ☺️📚🎈

🎀و یه عالمه عکس و تکست عاشقانه 💞

❌پورن و سیاسی نداریم


💻 پشتیبانی و 💶 تبلیغات 👇

📥 @Romankade_Ads

 مشاهده مطالب کانال 🍃رُمـانــڪدهـ ســارا🌧

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

🐬 پاPart98 98
#Part98

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

آب دهنم رو قورت دادم : من مسئوله عصبی بودن بقیه هم هستم ؟
ـ آخه یه مگه کوری ارزشه 5 تا بخیه و کبودی زیر چشم و پاره شدن لب و شکستنه بینی رو نداره ! مگه اینکه قضیه اصلا یه چیزه دیگه باشه ، مگه نه ؟
خودمو به کوچه ی علی چپ زدم و گفتم : من چه بدونم ؟ لاله کو ؟
خواستم بحث رو عوض کنم و موفق هم شدم که آیدا چهره ش رو لوچ کرد : دختره ی لوس من چه می دونم خبر مرگش ، چارتا اشک ریخت و رفت . غلط نکنم باز مثل کوآلا که به درخت می چسبه به کیهانه بدبخت چسبیده ! کیهان چی توی این دختره دیده آخه ؟
ـ به ما چه ؟
واقعا به ما Ú†Ù‡ ØŸ یعنی به من Ú†Ù‡ ØŸ پس چرا ØLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part98

🐬 پاPart97 97
#Part97

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

کیهان نگاش رو از من گرفت و دستاش رو داخل جیب های شلوارش فرو برد که گفتم : یعنی نگفتن این همه ساعت چرا دیر کردیم ؟
ـ گفتن ، لاله هم گفت ماشینه من خراب شده و سپهر با چند نفر دعواش شده . کارش الان تموم میشه . همه میریم . بدبخت زنداداشم خودشو کشت تا سپهر کوتاه اومد .
کیهان تشر زد : امین !
ـ جان دایی جونم ؟
کیهان محل نداد و امین به من نگاه کرد : تو چرا همیشه چشمات خیسه ؟ حالش خوبه دیگه ...خوشم نمیاد فکر کنم نگرانشیا ...
کیهان تیز نگاه کرد : خوشم نمیاد دور و بر این بپلکیا !
این ؟!؟! گرفته به سمت کیهان برگشتم . امین جا خورد .کیهان عمدا گفته بود این تا امین فکر اشتباه نکنه . تا فکر کنه کیهان از بابت بد بودنم از اون می LoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part97

🐬 پاPart96 96
#Part96

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

چرا بغض کردی الان ؟ چی می خوای ؟ جاییت درد می کنه ؟
نگرانی بیداد می کرد لابه لای کلماتش و من نالیدم : قلبم ، قلبم خیلی درد می کنه ...خوب کردنشو بلدی ؟ آمینم نیستش .. آمینه من ...
ـ د آخه بگو من الان چه غلطی کنم برای تو ؟
ـ کیـ ..
هول زده بین جمله م پرید : جانه کیهان ؟! لب تر کن ....
دلش سوخته بود و ترحم می کرد یا هنوز عاشق بود و عاشقی می کرد ؟ بی انصاف شده بود . دلم رو می برد و بعد لاله انتخابش بود ! لاله خار شده بود و توی قلبم فرو می رفت . قلبم تیر می کشید با هر بار دیدنش کنار کیهان ! کیهان این همه بی انصاف نبود .
صدای زنگ تلفنش بلند شد . گوشی رو از جیبش درآورده Ùˆ تماس رو وصل کرد . کنار گوشش گذاشت : الو .... Ø®ØLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part96

🐬 پاPart95 95
#Part95

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

دلم رفت . بی جنبه بودن هم خوب نبود . شوره این همه دوست داشتن رو درآورده بودم . دستم رو به سرم گرفتم و دوست نداشتم صدای کیهانه چند سال پیش توی سرم تکرار شه ...
(( ـ نریز این مرواریدا رو ... کی گفته بالا چشمت ابروعه ؟ بگو برم چشمش رو در بیارم ...
ـ مامان از بابا داره جدا میشه !
ـ خب این اشک ریختن داره ؟
ـ دلم گرفته فقط ...
ـ تو امر کن بگو چطوری بازش کنم ؟
خندیدم بین اشک های روون شدم و گفتم : دیوونه !
ـ ای من به فدای دله دیوانه پسندت ...
ـ مگه من گفتم پسندیدمت ؟
Ù€ همÙLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part95

🐬 پاPart94 94
#Part94

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

لرزش چونه م و روون شدن اشکام دست خودم نبود ، اصلا این همه بالا پایین شدن هیجانم و بغضی که توی حنجره م بود هم دست خودم نبود .
دخترک قدمی به سمت من برداشت و کفشش روی سرامیک لیز خورد . زمین افتاد و من اصلا نفهمیدم حال خودم رو ، نفهمیده بودم هول شدنم رو و با استرس پایین پریدنم رو و دقیقا روی به روی دختر روی زمین افتادنم . فقط فهمیدم که هول شدم ، اشک ریختم و بهت زده خیره بودم به بچه ای که مقابلم نشسته و کنجکاو وترسیده از حالت های من به من خیره بود . روی پاهام نشسته بودم و زل زده بودم به دخترک بیچاره ....
دختر بچه از حجم این همه غریبگی و این همه بد بودنه من لب پایینش رو لوچ کرده و با چشمای اشکی خیره ی من شده بود .
صدای کسی رو شنیدم : آنیسا مامان .... آنی ....
من نگام هنوز ØLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part94

🐬 پاPart93 93
#Part93

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

بلند کردم و اخم کرد : خوش ندارم اشکاتو کسی ببینه !
با پشت دست چشمام رو پاک کرده و سر پا شدم که لاله مقابلم ایستاد و تخت سینه م کوبید : سپهر و فرزاد بس نبود می خوای کیهان رو هم پایبند خودت کنی ؟
کیهان ـ کافیه لاله ...
لاله شاکی و عاصی به سمت کیهان برگشت : چی رو کافیه ؟ از دست توام عصبی ام ...
کیهان اخم وحشتناکی کرد و جلو رفته .... یه قدمی لاله ایستاد : تو بیخود می کنی سر من داد می زنی ، بار اخرت باشه واسه من شاخ می شی که شاخت رو می شکونم . حواست هست چیکاره اون بی وجود کردم که الان رو تخت بیمارستانه ، مگه نه ..
لاله وارفته نگاش می کرد که باز کیهان به حرف اومد و این بار با صدای بلند تری داد زد : مفهومه ؟
لاله تکونی خورد و جواب داد : فـ ... فقط ...
کیهان ـ گفتم مفهومه ؟
لاله ناراضی و دلخور سری تکون داد و به زور لبخند زد : نمی خواستم عصبانیت کنم عزیزم ....
کیهان از موضع خودش دور نشد و گفت : خوشم از LoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part93

🐬 پاPart92 92
#Part92

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

اش حداقل کسی به جز لاله بود ، لاله ای که به خوبی می دونستم کسی مثل کیهان واقعا نمی تونه با اون کنار بیاد ! کنار اومدن به کنار و خوشبخت نشدن بحثی دیگه بود .
کیهان مقابلم ایستاده بود و کتش روی سرم بود . اجازه ی اشک ریختن به خودم دادم . اجازه دادم و هق زدم . گریه کردم . تمام مدت کیهان رو به روم ایستاده بود و من چقدر ضعیف بودم . کیهان دیوار شده بود برای حفظ غرور من و من چقدر بی پناه بودم !
خالی شدم ... تهی و پر از التهابه این سرمای فاصله ... کیهان و من نیم متر بینمون فاصله بود و یه دنیا احساس دوری می کردم .
چقدر گناه داشتم بابت این همه بیگانگی ! نمی دونم چقدر گذشت که آروم شدم ... که کیهان کنارم روی نیمکت نشست ، که نگام به دسته از خون قرمز شده ش افتاد و بند دلم پاره شد .
کتش رو کنار زده و بغلش انداختم . از جا بلند شدم و مقابلش زانو زدم . دستاش رو که روی زانوهاش گذاشته بود بین دستام گرفتم و پر اضطراب گفتم : دا ... داره LoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part92

🐬 پاPart91 91
#Part91

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

هانی که عربده کشیده بود بی شک چهار ستون ماشین رو لرزونده بود . سکوت کرده بودم . نمی دونم چند دقیقه گذشت که روبه روی بیمارستان نگه داشتن و ماهم به تبعیت از اونا نگه داشتیم . پیاده شدم . به صدا زدنای کیهان اهمیت ندادم .
من حتی روم نمی شد که توی چشماش نگاه کنم . به دنبال اونا وارد سالن شدیم که سپهر رو روی تخت گذاشته و به اتاقی بردن . لاله مقابل کیهان ایستاد : چرا زدیش ؟ ها ؟ اگه بمیره چی ؟
کیهان بی حرکت فقط ایستاده بود که امین کنار لاله رسید : لاله کسی با شکستن بینی نمی میره ...
لاله به سمت امین برگشت : اگه شکایت کنه چی ؟ به مامان اینام چی بگم ؟
آیدا ـ لازم نیست کسی بدونه ...
لاله ـ فکر کن یک درصد که سپهر بهشون نگه ...
امین ـ پس تو اینجا چیکاره ای ؟
کیهان Ùˆ من تنها آدمایی بودیم Ú©Ù‡ در سکوت به این بحث گوش Ù…ÛLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part91

🐬 پاPart90 90
#Part90

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

ـ می کشمت کثافت ... با دستای خودم می کشمت ...
لاله ـ غلط کرد ... تو رو خدا ولش کن ...
آیدا ـ امین یه کاری کن ...
امین ـ کیهان بسه ، کشتیش لامصب ، بسه ...
ـ یکی زنگ بزنه پلیس ...
امین ـ آقا اینا فامیلن پلیس می خوای چیکار ؟
سپهر نیمه جون روی اسفالت افتاده بود و کیهان خودش خسته شده بود . دو مرد دیگه و امین اونو فاصله دادن و با کیهان حرف میزدن . کیهان به من نگاه می کرد و تند نفس می کشید و من پر پر می زدم برای سینه ای که از خشم بالا پایین می شد .من واقعا تنها بودم ؟ حضور لاله به من دهن کجی می کرد و به نحو وحشتناکی تنهاییم رو به رخم می کشید .
به جمعیت پشت کرده Ùˆ به سمت ماشین رفتم . سرجای قبلیم نشستم . نه دلم خنک شده بود Ùˆ نه آروم گرفته بودم . نمی شد دله Ø´ÚLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part90

🐬 پاPart89 89
#Part89

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

سرم رو به شیشه تکیه داده بودم . امین و آیدا با هم حرف میزدن و لاله خوابیده بود . کمتر از 5 متر مونده به ماشین سپهر ، کیهان پاش رو روی گاز فشار داد و با نهایت سرعت ماشین رو به سمت ماشین سپهر حرکت داد .
امین ـ یواش ....
آیدا ـ یا امام زمان ...
لاله از خواب پرید و من فقط از آیینه به کیهان نگاه می کردم که با اخم و رگه های قرمز چشماش برای کوبیدن به صندوق عقب سپهر مشتاق بود و در نهایت کوبید !
نیم تنه ی همه ی ما به جلو خم شد و سپهر سریع پیاده شد . لاله و آیدا به همراه امین تند پیاده شدن و کیهان از آینه زل زد به من : می کشمش !
ته دلم خالی شد و کیهان پیاده شد . به دنبالش پیاده شدم و ماشین رو دور زدم که سپهر عصبی به سمت کیهان برگشت : مگه کوری ؟
فک کیهان منقبض شد و عربده کشید : تو گه می خوری به من می گی کوری ...
مشت محکمی به شیشه ÛŒ عقب ماشین سپهر زد Ùˆ شیشه ها خورد شدن . Ø¢ÛLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part89

🐬 پاPart88 88
#Part88

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

نگام رو می دزدیدم . بعید می دونستم که رنگ و روی پریده م و این همه تشویشم رو نفهمه ! از کیهان نفهمیدنه حاله من بعید بود .
سر و صدای بقیه رو می شنیدم که سپهر رو سوال پیچ می کردن ، به جز کیهانی که فقط سکوت کرده بود . قلبم بیشتر ترک بر می داشت . بیشتر رو به نابودی می رفتم . تنهایی با همه ی خوب بودنش خیلی بد بود !
ماشین امین خاموش شده بود و جرثقیل برای بوکسول کردنش دست به کار شده بود . تنها ماشینی که باقی می موند ماشینه کیهان بود و من کاملا غیر ارادی به سمت اون رفتم . من فقط زمین محکمی می خواستم . یه تکیه گاه محکم تا خودم رو رها کنم . نمی دونم و نمی فهمم که چطور خودم رو به ماشین کیهان رسوندم و در عقب رو باز کرده و خودمو رها کردم ، حتی توان بستن در رو هم نداشتم . چند دقیقه ی بعد سر و کله ی لاله پیدا شد و بازوم رو گرفت : بیا پایین ببینم ....
حتی توان مخالفت کردن نداشتم و لاله نمی دونست که برادرش از بیخ منو LoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part88

🐬 پاPart87 87
#Part87

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

به سمتم برگشت . کج روی صندلی نشست و گفت : خودم و خودت ....
ـ سپهر من نمی فهمم منظورت رو ....
ـ ببین تو دیگه اون آذینه سابق نیستی ... یعنی هیچکی بالا سرت نیست . خب ، خب چرا به جفتمون فرصت نمیدی با هم باشیم ...
فقط نگاش کردم که گفت : خب بذار بهتر برات توضیح بدم ... منو تو با هم باشیم تا زمانی که حالا خانواده م یکی رو کاندید کردن ، هوم ؟
برق از سرم پرید و ناباور و بهت زده نگاش کردم . سرم گیج رفت و حس کردم بیشتر موندن توی این اتاقک فلزی ماشین کنار سپهر حالم رو از بد ، بدتر می کنه . بی حس و سنگین ... گاهی سبک و گرم ... گاهی یخ زده و سِر ... پیاده شدم و حتی توان بستن در رو هم نداشتم .
به سمت من برگشتن . امین با لبخند ، آیدا با حالتی اخمو ، پیدا بود باز هم با امین بحث کرده ... لاله کنار کیهانی ایستاده بود که با دقت و ریز بین به من نگاه می کرد .
سپهر به دنبالم از ماشین پیاده شد Ùˆ بازوم رو گرفت Ùˆ تند گفت : ببین ØŒ خواÙLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part87

🐬 پاPart86 86
#Part86

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

جوابی ندادم . چیزی از سرمای استخون سوزی که رو به انجماد منو می برد نگفتم . سپهر بخاری ماشین رو زیاد کرد و صداش رو شنیدم : می خوای بری عقب کمی بخوابی ؟
ـ راحتم....
ـ آذین ...
بی تفاوت تکیه م رو از صندلی گرفتم و به سمتش برگشتم . بدون نگاه کردن به من ، خیره به رو به رو گفت : بابت اون شب معذرت می خوام ....
جوابی ندادم که خودش ادامه داد : می شه .... میشه همه چیز رو از نو شروع کنیم ؟
سوالی نگاش کردم که متوجه شد و گفت : خب منظورم اینه که ... اینه که ...
صدای زنگ تلفنش توجه هر دومون رو به سمت داشبورد جلب کرد که اَهی زیر لبی گفت و تلفن رو برداشته و بعد از وصل تماس کنار گوشش گذاشت :
Ù€ الو ... خاموش کرده ØŸ .... ای بابا .... نه من ØLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part86

🐬 پاPart85 85
#Part85

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

ـ من زشتم ؟
به سمتم برگشت : تو ؟؟؟
خندید : کم نه !
پر حرص غریدم : من تو رو می کشم کیهان !
از حرص خوردن من به خنده افتاده بود و از شدت خنده سرخ شده بود که خبیث نگاش کردم . ابرویی بالا انداخت ، حدس زده بود که چیز خوبی در انتظارش نیست که گفتم : خب باشه ، من می رم زشته یکی دیگه می شم ...
به آنی اخم کرد : شما غلط می کنی ، باز من دو دقه تو روت خندیدم ؟
ـ دو دقه ؟ تو از وقتی که من رفتم روی ترازو هی می خندی بهم ! یه کیلو این حرفا رو داره ؟
ـ تو بگو 100 کیلو ، بازم غلطه اضافه می کنی با یکی دیگه بری ...
پر ذوق خندیدم : خدایی صد کیلو هم بشم دوسم داری ؟
ـ من گفتم غلط می کنLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part85

🐬 پاPart84 84
#Part84

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

بودنه لاله روی صندلی شاگرد بنزه کیهان چیزای زیاد دیگه ای رو روشن می کرد و من فهمیدم حتما کیهان خبر داره و من واقعا دور انداخته شده بودم . حس تهی بودن به من دست داده بود . حس مرتب از بلندی پرت شدن و در اخر بی حس شدن و با هر بار پرت شدن هیچ حسی نداشتن .... حسه کسی که اونقدری استخوناش خوردشده که برای ضربه های بعدی دردی رو حس نکنه ... اما من هنوز قلبم درد می کرد .
روی صندلی شاگرد پژوی سپهر نشستم و خودشم کنارم جا گرفت . بی حرف استارت زد و به راه افتاد . من به صندلی تکیه دادم و چشمام رو بستم . چشم بستم و با خودم فکر کردم . فکر به اینکه محال بود کیهان منو از یاد برده باشه .
سپهر ضبط رو روشن کرد و آهنگ ملایمی پخش شد . چشم باز کردم و از پنجره بیرون رو نگاه می کردم . اولین ماشینی که کنار ماشین ما قرار گرفت ماشینی بود که امین راننده ش بود . هر از گاهی به سLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part84

🐬 پاPart83 83
#Part83

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

کلی با اصرار بابات رو راضی کردم ، نمی خوای که با برزو بری ، می خوای ؟
تند گفتم : الان میام ...
لبخند غمگینی زد که وارد اتاق شدم . مثل اینکه پدرم به کل منو از یاد برده بود . حس حماقت و نابودی داشتم ، من حتی از لاله و آیدا کوچیک تر بودم اما چیزی به اندازه ی دو برابر سن اونا مصیبت کشیده بودم .
ساک دستیم رو بلند کردم و بعد از چک کردن گاز و پنجره ها از اتاق بیرون رفتم . در رو قفل کردم و از در حیاط بیرون زدم . سر و صدای بچه ها بلند بود . امین اولین نفری بود که منو دید و به سمتم اومد :
ـ صبحه زیبای شما بخیر .
ـ سلام ...
ذوقش رو کور کردم : یعنیا خیلی نوبرشی ...
ـ امین ...
با شنیدن صدا ته دلم خالی شد . امین به عقب برگشت Ùˆ جلوی دیدم رو باز کرد ØŒ با دیدن کیهان Ú©Ù‡ پشت ÙLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part83

🐬 پاPart82 82
#Part82

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

پر بغض گفتم : دخترمو بهم نمی ده ...
ـ تو که کنار اومده بودی ...
ـ من فقط دیگه ناله و زاری نکردم ، وگرنه کنار نیومدم هیچوقت ...
ـ چرا نرفتی دنبالش ؟
ـ نمی خواستم منو اینطوری ببینه ...
ـ ترک کن ...
ـ به دهن اسونه ....
پوف کلافه ای کشید : نمی فهمم ... به خدا نمی فهممت ... چی شد که به اینجا رسیدی تو ؟ از زندگی دیگه چی می خواستی ؟
جوابی ندادم که کلافه از جا بلند شد و از اتاق بیرون رفت .
*
زیپ ساک کوچیکمو کشیدم . فقط چند دست لباس برداشته بودم . لباس هایی که آیدا به دستور سیمین خریده بود و من چقدر ممنونش بودم . هنور خورشید بیرون نزده بود . صدای موتور روشن ماشین ها رLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part82

🐬 پاPart81 81
#Part81

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

ولی دروغ قشنگ تره ...
ـ دوست داشتی دروغ بگه ؟
ـ دوست داشتم دوسم داشته باشه !
ـ پس دوسش داری .
شونه ای بالا انداخت : ولی دلم نمی خواد خودمو به کسی تحمیل کنم ....
فقط نگاش کردم . فکرم رفت کنار خودم کنار اینکه دلم می خواست کیهان رو داشته باشم حتی اگه شده با تحمیل خودم ، اما نمی شد . فرزاد دلش می خواست منو داشته باشه ، حتی با تحمیل خودش ... واقعا فرق دوست داشتن واقعی با خودخواهی معلوم نبود . من فقط اینو می دونستم که باید از کیهان دور باشم تا زندگی درستی داشته باشه و من ابلهانه با خودم کلنجار می رفتم که کیهان دیگه منو دوست نداره . ولی اگر واقعا منو دوست داشت اLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part81
صفحه قبلی  1  2  3  4  5  6  7  8  9  صفحه بعدی
بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: